جدول جو
جدول جو

معنی هم کنار - جستجوی لغت در جدول جو

هم کنار
دو تن که در کنار هم یا در آغوش هم باشند
تصویری از هم کنار
تصویر هم کنار
فرهنگ فارسی عمید
هم کنار
(هََ کِ)
هم آغوش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
هم کنار
دو تن که یکدیگر را درآغوش گیرند در کنار گیرنده
تصویری از هم کنار
تصویر هم کنار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
همسایه، آنکه با دیگری در یک منزل یا در خانۀ کنار خانۀ او زندگی می کند، هم جوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قطار
تصویر هم قطار
دو یا چند تن که در یک خانه یا اداره به یک شغل و خدمت مشغول باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کنون
تصویر هم کنون
همین دم، همین لحظه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کردار
تصویر هم کردار
همکار، شریک در فعل و عمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کنیه
تصویر هم کنیه
دو یا چند تن که دارای یک کنیه باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کلاس
تصویر هم کلاس
دو یا چند شاگرد که در یک کلاس درس بخوانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم عنان
تصویر هم عنان
دو سوار که پهلو به پهلو حرکت کنند، همدوش، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کلام
تصویر هم کلام
هم صحبت، هم سخن
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
نام ناحیه ای از طالش دولاب گیلان
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
مرکّب از: بی + کنار، بی کران. بی طرف. بی کناره. بی انتها:
روز تو فرخنده باد و عمر تو پاینده باد
دولت تو بی کران و ملکت تو بی کنار.
فرخی.
یکی را مباد عزل یکی را مباد غم
یکی باد بی زوال یکی باد بی کنار.
فرخی.
نعمتش پاینده باد و دولتش پیوسته باد
دولت او بی کران و نعمت او بی کنار.
فرخی.
ای پسر در دلبری بسیار شد نیرنگ تو
بی کنار و بی کران شد صلح ماو جنگ تو.
سوزنی.
نیست کسم غمگسار خوش به که باشم
هست غمم بی کنار لهو چه جویم ؟
خاقانی.
رجوع به کنار و بی کناره و بی کرانه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ اَ)
دهی است از بخش ارکو از شهرستان ایلام که در 21 هزارگزی جنوب باختری قلعه دره و 6 هزارگزی شمال راه مالرو مهران واقع است. کوهستانی و معتدل است و 158 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ارکواز. محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است و در زمستان برای تعلیف احشام بگرمسیر می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ جِ / جَ)
همسایه و هموطن. (آنندراج). مجاور: ممالک هم جوار، کشورهای همسایه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ کِ)
دهی از دهستان گندزلو بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 7 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4 هزارگزی باختر راه شوسۀ مسجدسلیمان به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گرگر. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و راهش درتابستان اتومبیل رو است. ساکنان آبادی از طایفۀ گندزلو میباشند و در این محل بنایی است قدیمی به نام امامزاده مرتضی علی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم جناغ
تصویر هم جناغ
دوکبوتر که یکی از آنها نقش ماده را بازی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همه کار
تصویر همه کار
هرکار: همه کار را بلد است
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند
فرهنگ لغت هوشیار
آن سان آن گونه آن طور، مثل آن مانند آن، چنان کس (درین صورت تواند بپای وحدت و نکره ملحق گردد) : چنان چون مر ترا باید جوانی مرو را نیز باید همچنانی. (ویس و رامین)، بهمان شکل بهمان صورت: موسی - علیه السلام - لب او را (عصا را) بگرفت همچنان عصا شد که بود، یکسان بی تفاوت: دیگر روز دفن کردند و ماتم بسزا داشتند و فضل همچنان جمله لشکر و حاشیت راگفت: سوی بغداد باید رفت، مثل سابق کماکان فعالیت مردم برای چراغانی همچنان ادامه دارد، با وجود اینکه در صورتی که: گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش چون عذار محبوبان همچنان از نهیب برد عجوز شیر ناخورده طفل دایه هنوز. (گلستان) یاهم چنان (همچنان) که. همان گونه که: همچنان که او را در عالم مجازی بمرتبه سروری و فرماندهی مخصوص گردانیده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
نزدیک، همسایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کنیه
تصویر هم کنیه
دو یا چند کس ک دارای یک کنیه باشند (نسبت بهم) هم کنیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کلام
تصویر هم کلام
هم سخن هم صحبت، معاشر، همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم عنان
تصویر هم عنان
همراه و برابر هم سیر، دو سوار که با یک سرعت و بیک راه روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم عیار
تصویر هم عیار
هم ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قطار
تصویر هم قطار
همکوس، همکار، همسپاه
فرهنگ لغت هوشیار
بیک شغل اشتغال داشتن هم شغلی، رقیب یکدیگر بودن، شرکت بادیگری در کاری و شغلی. یابه هم کار (همکار) دعوت کردن، از کسی خواستن تا در کاری و شغی شخص را یاری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کلاس
تصویر هم کلاس
همشاگرد، چند نفر که در یک کلاس درس می خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کنون
تصویر هم کنون
هم اکنون همین دم همین لحظه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کنیت
تصویر هم کنیت
همپاژنام هم کنیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
((~. جَ))
همسایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم کاری
تصویر هم کاری
هم شغلی، شرکت با دیگری در کاری و شغلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم کار
تصویر هم کار
((هَ))
هم شغل، حریف، رقیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم چنان
تصویر هم چنان
((هَ. چُ))
آن سان، آن گونه، مثل آن، مانند آن، (صفت به جای موصوف) چنان کس، به همان شکل، به همان صورت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در کنار
تصویر در کنار
در جمع
فرهنگ واژه فارسی سره